نرو تنهام نزار با درد و غم هام اگه چه دلخوری از خیلی حرفام
به قرآنی که از سایش گذشتم به مرگ هر دوتامون خیلی تنهام
کاش می شد توی روزگارت.
توی بهار موندگارت.
میون این همه یارت.
من باشم دار و ندارت
رسم زمونه : تو چشم میذاری من قایم میشم .........اما تو یکی دیگه رو پیدا میکنی
لا لا لا لا نخواب دنیا خسیسه ،
واسه کم آدمی خوب می نویسه ،
یکی لباش تو خوابم
غرق خندست ، یکی پلکش تو خواب هم خیس خیسه
وقتی پایان داستان دستان مهربان تو نباشد
بگذار قصه گو هر طور که میخواهد داستان را ادامه دهد
با وفا باشی خیانت می کنند
بی وفایی کن وفایت میکنند
مهربانی گرچه خوب است
ولی..... مهربان باشی رهایت میکنند !!!
دختری چشم به راه
دست لرزان و دلی پر غم و سوز
مینشیند لب ایوان ... خاموش !
در افق مینگرد خورشید را
قاب عکس پدر ... آن امیـــــد را !
مادرت چشم تر و دل نگران
میگشاید دستان
که بیا باز به آغوش و برم
در دلش ترس سوال فرزند
چه جوابی بدهد
چون بپرسد
که چرا نیست کنارت پدرم ؟!
بیا گناه ندارد به هم نگاه کنیم
و تازه،داشته باشد،بیا گناه کنیم
بیا بساط قرار و گل و محبت را
دوباره دست به هم داده، روبراه کنیم
اگر به خاطر هم عاشقانه بر خیزیم
نمی رسیم به جایی که اشتباه کنیم
برای دلخوشی چشم هایمان هم هست
خاطرم نیست تو از بارانی؟ یا که از نسل نسیم...؟ هر چه هستی گذرا نیست هوایت بویت... تو مرا یاد کنی یا نکنی من به یادت هستم...!